یک کانال تلگرامی دیدم به اسم ایدههای چتمارس که متن جالبی نوشته https://t.me/chetmax:
من چهار سال به صورت کامل با فامیل در قطع رابطه به سر میبردم. درین مدت به هیچ مشکل خاصی برنخوردم. دلم برای کسی از آنها تنگ نشد. مشکلات زیادی داشتم که دوستان صمیمییم خبرش را دارند. طاقت آوردیم. بماند که دلیل بخش اعظم آن مشکلات، خود فامیلمان بودند.
بگذریم.
امسال به اصرار خانواده و طی قرار گرفتن در یک سری اعمال انجامشده، دوباره به بخشی از فامیل برگشتم. دقیقتر اگر بخواهم بگویم، با یکی دو رأس از عمو و عمههایم مجددن وارد مراوده شدم. یکی از عموهایم شدیدن اصرار داشت که به خانهی پدربزرگم هم بروم. میگفت او به زودی میمیرد و دلش برایت تنگ است و دیدنت خوشحالش میکند و ازین دست اراجیف.
من زیر بار نمیرفتم. آنقدر زیر بار نرفتم که پدرم برای رفتن به خانهی پدربزرگم جایزهیی نقدی تعیین کرد. خب... من انسان سستعنصری نیستم؛ اما وقتی دیدم حتا یادم نمیآید سر مدام موضوع با پدربزرگم کات کرده بودم و پوللازمم، احساس کردم صلهی رحم خونم کم شده. در ازای صد هزار تومان، رفتم خانهی پدربزرگ.
مشکل انجام دادن یک کار بعد از انجام ندادن آن برای یک مدت طولانی این است که دیگر هیچ چیز مثل قبلش نیست. مثلن بکارت را در نظر بگیرید. تا وقتی ندادهیید، ندادهیید؛ اما به محض دادن، باید برای ندادنِ بعدی دلیل داشته باشید. مسئلهی من هم همین شده بود. وقتی پول را میگرفتم، به خودم گفتم فقط یک بار است و بعد این بار، باز به روال سابق برمیگردم. اما وقتی همه چیز خوب پیش رفته باشد، به کدام بهانه میتوانید ندهید و نروید و نخورید؟
بگذریم. حالا پس از چند ماه رفتن و دادن و خوردن، همان عمویی که من را ترغیب کرده بود به دیدن پدربزرگم بروم، چنان از سمت او مورد استبعاد و تهمت قرار گرفتهست که یک ماهی میشود به دیدن پدربزرگم نرفته. پدربزرگم هم هر کس را که میبیند، میگوید هاشم فقط و فقط برای پول اینجا بود.
زیبا نیست؟