آنتونی بوردین یه آشپزی بود که مجری معروفی بود و برنامه تلوزیونی آشپزی ملل خیلی معروفی داشت و کلی درآمد. چهره قشنگی هم داشت و مهربون و خندون (به ایران و تهران هم سفر کرده بود). امسال تو شصت و یک سالگی خودکشی کرد، با دار زدن.
این متن رو از کانال حال الان یه آدم معمولی برداشتم https://t.me/mxtty
اونهایی که آنتونی بوردین رومیشناختن ( در همین حد که برنامه هاش رودیده باشن ) میدونن که چقدر شخصیت و فضاش از این خبر دور بوده ، یعنی اگر به عنوان کسی که نمیشناسیدش براتون چند تا از برنامهها و سفرها و تجربه هاش رو نمایش بدم برمیگردید وبه من میگید شوخی میکنی ؟ این آدم خودکشی کرده ؟
در اصل باید بگم بله ، افسردگی موجودیه که میتونه پشت لایه های ضخیم خوشی و حتی سرخوشی قائم شده باشه ، افسردگی پیری و جوونی نداره ، علائمی نداره ، آدم ها میتونن پا به پاتون خوش بگذرونن اما افسرده باشن وشما لام تا کام متوجه چیزی نباشید ، تا اینکه یک روز خیلی عادی بهتون خبر بدن که فلانی دیگه پیشمون نیست .
این رو میخوام بگم محیط و آدم های اطرافمون نیازمنده نگاه دقیق تر و جزئی ترین ، ما در دنیامون با خطر های خاموشی روبرو هستیم که هر لحظه میتونن بهمون ثابت کنند که چقدر از حال هم غافل و بی خبر بودیم .
آنتونی و تمام آدمهایی که رفتن رو انتخاب میکنن تصمیمشون برام قابل احترامه اما شاید کسی میتونسته براش زمان بخره ، برای خودش و برای تصمیم بزرگش .
ظهر امروز تهران آنطور بود که اگر از طبقه سوم ساختمانی به افق مینگریدی، کوهستان از آن دور دست تکان میداد.
هوا صاف بود، میشد رد پرندگان را در آسمان تا پشت خانهای گرفت. من در اتاقم به پنجره نگاه میکردم، یاکریمها بالزنان میآمدند، کلاغها را میشد از دور دید و پشت آنها برفهایی -هر چند تار- رو روی قله کوه پدیدار بود.
حیف تمام این لحظات تا ماه دیگر ناپدید میشوند. زمستان سرد تهران میآید که ویژگی اصلی آن نه سردی، بلکه هوایی بس تیره و آلوده است که نه کوهها در آن معلوم هستند، نه کلاغهای دوردست و نه رد پرندگان.
تنها تویی و یک هوای خاکستری.
هر روز که میگذره دلم بیشتر براش تنگ میشه، اما با مشکلاتی که سر خونه اومدن دارم بیشتر دوست دارم بیرون همو ببینیم. یه جایی میون نقاط ناشناخته تهران.
اون جاست که احساس راحتی میکنم.
وقتی تو خونهایم گاهی حس میکنم باید مواظب حرفام باشم، مواظب کارام، مواظب این که یه هو برم سمت چیزی که اون نمیخواد و بعدش یه ضد حال بزرگ بشه.
نمیخوام فکر به این مواظب بودنا لحظاتمو با اون خراب کنه. خونه رو دوست ندارم.