پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

ظهر امروز تهران

ظهر امروز تهران آن‌طور بود که اگر از طبقه سوم ساختمانی به افق می‌نگریدی، کوهستان از آن دور دست تکان می‌داد.

هوا صاف بود، می‌شد رد پرندگان را در آسمان تا پشت خانه‌ای گرفت. من در اتاقم به پنجره نگاه می‌کردم، یاکریم‌ها بال‌زنان می‌آمدند، کلاغ‌ها را می‌شد از دور دید و پشت آن‌ها برف‌هایی -هر چند تار- رو روی قله کوه پدیدار بود.


حیف تمام این لحظات تا ماه دیگر ناپدید می‌شوند. زمستان سرد تهران می‌آید که ویژگی اصلی آن نه سردی، بلکه هوایی بس تیره و آلوده است که نه کوه‌ها در آن معلوم هستند، نه کلاغ‌های دوردست و نه رد پرندگان.

تنها تویی و یک هوای خاکستری.

برچسب کلمات

گرفتم و تمامی پست‌هایم را برچسب زدم، برچسب زدنم به این معنا بود که هر کلمه‌ای در پست که می‌دیدم و به دلم می‌نشست و یا می‌شود گفت چشمانم را می‌گرفت برچسب می‌زدم. خواستم ببینم چه کلماتی بیشترین برچسب را می‌خوند، راستش آن گوسه سمت راست وبلاگ برایم جالب است.

فعلاً که: «صدا» در جایگاه اول است و بعد از آن: ترس و پنجره.

کلمات جالبی هستند.

روزها

روزهایی که انگار وقتی سردشون می‌شه خودشون رو جمع می‌کنن و کوچیک‌تر می‌شن دارن می‌گذرن. من همچنان لب پنجرم، دارم نگاه می‌کنم  که کی باز بهار می‌یاد، باز شکوفه بدن گلا و باز روزا گرمشون بشه.

پنجره

انگار چیزی آن بیرون صدایم می‌زند. می‌گوید: «پرستو، بیا، پشت این پنجره‌ها صبح دل‌انگیزیست». اما من همین طور در این اتاق خالی نشسته‌ام، منفعل، منفعل مثل یک درخت.