پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

پادکست

کاش می‌تونستم خودم یه پادکست درست کنم و توش زیباترین موسیقی‌های که می‌شنوم رو با زیباترین متونی که می‌نویسم بذارم.

می‌دونم تو وبلاگم می‌شه گذاشت ولی دلم پادکست می‌خواد.

حیف که بلد نیستم، نمی‌تونم.

برچسب کلمات

گرفتم و تمامی پست‌هایم را برچسب زدم، برچسب زدنم به این معنا بود که هر کلمه‌ای در پست که می‌دیدم و به دلم می‌نشست و یا می‌شود گفت چشمانم را می‌گرفت برچسب می‌زدم. خواستم ببینم چه کلماتی بیشترین برچسب را می‌خوند، راستش آن گوسه سمت راست وبلاگ برایم جالب است.

فعلاً که: «صدا» در جایگاه اول است و بعد از آن: ترس و پنجره.

کلمات جالبی هستند.

پنجره

انگار چیزی آن بیرون صدایم می‌زند. می‌گوید: «پرستو، بیا، پشت این پنجره‌ها صبح دل‌انگیزیست». اما من همین طور در این اتاق خالی نشسته‌ام، منفعل، منفعل مثل یک درخت.

امروز

امروز با صبحی دل‌انگیز شروع شد، با ظهری زیبا و تاریخی به خودش ادامه داد و در انتها با مشتی معتاد و ترس از مردمان نا انسان به خودش خاتمه بخشید.

آن‌ گونه که پرستو راهی شد

هر روز که می‌گذره دلم بیشتر براش تنگ می‌شه، اما با مشکلاتی که سر خونه اومدن دارم بیشتر دوست دارم بیرون همو ببینیم. یه جایی میون نقاط ناشناخته تهران.

اون جاست که احساس راحتی می‌کنم. 

وقتی تو خونه‌ایم گاهی حس می‌کنم باید مواظب حرفام باشم، مواظب کارام، مواظب این که یه هو برم سمت چیزی که اون نمی‌خواد و بعدش یه ضد حال بزرگ بشه.

نمی‌خوام فکر به این مواظب بودنا لحظاتمو با اون خراب کنه. خونه رو دوست ندارم.