-
در نقد بلاگ اسکای
پنجشنبه 9 آبان 1398 18:27
بلاگ اسکای با تمام خوبی هایش قالب وبلاگ من را که خیلی دوستش می داشتم بی اجازه عوض کرد. این کار خیلی ناراحتم کرد. می روم. خداحافظ.
-
تا به حال پشیمان شدهای؟
چهارشنبه 28 فروردین 1398 20:08
چشمام رو میبندم، پشت چشمهای بستهٔ من، خالی، تُهی و هیچ نیست، پشت چشمهای لعنتیم، مثل نوشتههایم و آنطور که فکر میکردم، سرد، ساکت یا سیاه نیست. پشت چشمهایم نا آرامیست، پشت چشمهایم یک دنیا اضطراب لعنتیست، پشت چشمهایم یک دنیا ناراحتیست! و من آنطور که فکر میکردم خنثای خنثی نیستم، تا به حال به خاطرات بدت رجوع کردی؟...
-
فردیت
جمعه 28 دی 1397 12:43
امروزه فردیت قالب نهایی شده است، زهری برای خلاقیت هنرمندانه. کوچکترین زخم یا درد در ضمیر انسان زیر ذرهبین میکروسکوپ قرار میگیرد، گویی دارای اهمیتی والا و جاودانی است. هنرمندان گوشهگیری، نسبیت و فردیت خود را مقدس میپندارند. فارغ از اینکه ما همگی از یک خامهایم، ایستادهایم و از تنهایی خود سخن میگوییم بدون اینکه...
-
جان کلام
پنجشنبه 27 دی 1397 07:46
وقتی در 11 سپتامبر، پرواز شمارهی 93 شرکت هواپیمایی "یونایتد ایرلاینز" و سه هواپیمای دیگر در آسمان ربوده شد، نکتهی جالب توجه این بود که جان کلام مکالمات تلفنی مسافرانی که میدانستند اندکی بعد خواهند مُرد با نزدیکتریک خویشاوندانشان این بود : "دوستت دارم". مارتین امیس، بر این نکتهی پائولینیوار...
-
دستای سرد دوست داشتنی ای داشت
پنجشنبه 13 دی 1397 23:33
دقیقاً سه ساعت و چهل و پنج دقیقست که بی جهت یک جا دراز کشیده شبیه هر کاری که قبل از آغاز تموم میشه. اگه تکونهای کوچیک و آخ و اوخای گاه و بی گاهش بابت سر دردی که دوباره به وجودش حمله کرده نبود، شک میکردم که شاید مرده. گاهی با خودم میگم، داره به چی فکر میکنه؟، دهنم و باز میکنم که ازش سؤالی بپرسم، شاید بتونم ازین حال...
-
دیالوگی از تارکوفسکی
یکشنبه 9 دی 1397 23:53
ای کسانی که سالم هستید! نشان سلامتی شما چیست؟ چشمان تمامی افراد بشر به پرتگاهی هولناک خیره شده که دارد در آن سقوط میکند. اگر شما شهامت نگاه کردن به ما، غذا خوردن با ما، حرف زدن با ما، نوشیدن با ما و همزیستی با ما را نداشته باشید، ما از شما نیستیم و آزادی به درد ما نمیخورد، همین به اصطلاح سالمها هستند که دنیا را به...
-
همه چیز تمام شده بود
سهشنبه 4 دی 1397 19:37
من نمیدونم چطور میشه به کسی PM داد، زنگ زد یا قرار گذاشت و اون فرد حاضر نشه، و چند ساعت، روز یا سال بعد باهاش از همون ایدهها صحبت کرد. ایدهها و احساسات یه اتفاق کاملاً لحظهای هستن. قهوهٔ سرد کوفتی رو چه کسی میتونه با ولع بنوشه؟ من مطمئنم که اگه متنهام و همین الان که به ذهنم زده ننویسم، دیگه قادر به پیاده کردشون...
-
شبیه این ها شدم
پنجشنبه 29 آذر 1397 16:10
مثل سال آخر دبیرستان میمونه، وقتی دبیرت بهت چیزی میگه خودت دفتر کتابت و جمع میکنی و میری تو حیاط میشینی. انگار رسیدی ترمهای آخر دانشگاه، وقتی درسی و میافتی و مشروط میشی دیگه نمیترسی. با استادت حال نکنی میزنی بیرون و حذفش میکنی. انگار برات راحت شده، انگار بیحسی… انگار دیگه نمیترسی و کمکم بی رگی به تموم...
-
قالبهای متفاوت وبلاگهای بیان
پنجشنبه 29 آذر 1397 00:46
داشتم طبق عادت هر روز توی وبلاگهای به روز شده سرویسهای مختلف میچرخیدم که یک وبلاگ تو بیان دیدم به اسم لایت هوس، حرفی درباره خود وبلاگ ندارم. چیزی که برام جالب بود برخورد چندین باره به وبلاگهایی با قالبهای خاص و قشنگ و فانتزی در سرویس بیان بود. این چندمین وبلاگی بود در امروز که دیدمش و حس کردم قالبش روحی متفاوت...
-
رویای کسی دیگر
چهارشنبه 28 آذر 1397 20:50
تیرز عزیز من، معنایی ندارد که باور کنیم دردِ سختی که ما را آزار میدهد، کاملاً برحسب اتفاق است. در این سرزمین، تنگدستی هنجار است بدون استثنا… چه کسی را میتوانم برای بودنمان سرزنش کنم؟... این حادثهٔ خورشید نیست که به ما زندگی میدهد… من خود را از زمانی که خداوند و آخرت را انکار کردم، محکوم میکنم. اگر باور داشته باشم،...
-
خانه پدربزرگ
سهشنبه 27 آذر 1397 12:19
یک کانال تلگرامی دیدم به اسم ایدههای چتمارس که متن جالبی نوشته https://t.me/chetmax: من چهار سال به صورت کامل با فامیل در قطع رابطه به سر میبردم. درین مدت به هیچ مشکل خاصی برنخوردم. دلم برای کسی از آنها تنگ نشد. مشکلات زیادی داشتم که دوستان صمیمییم خبرش را دارند. طاقت آوردیم. بماند که دلیل بخش اعظم آن مشکلات، خود...
-
سایههای شهر
دوشنبه 26 آذر 1397 20:47
در شهری که آدمهایش از تو متنفرند، آنهایی که در یک دروغ میخوابند و فقط جسم سیاهی به شکل سایههایشان است که تو را دنبال میکند. تو را برای نوشتههای بیمعنی ات، تو را برای هجوهای تکراریت، تو را برای ترسهای پوشالیت دنبال میکنند، آنها ترسهایت را حس میکنند و فکرهایت را میمکند. مثل یک سایهٔ بزرگ که اگر تو را ببلعد...
-
در غیاب آبی ها
دوشنبه 26 آذر 1397 03:53
از کانال تلگرامی در غیاب آبی ها https://t.me/missravi دو زن میانسال که یکیشان هدبند ضخیمی زیر مقنعهاش پوشیده بود و یکی روسری قهوهای حاشیهدارش را جور خاصی بسته بود، برای دستفروش که کتابهای رنگآمیزیاش را تبلیغ میکرد، دست تکان دادند. هدبند کتابها را نگاه کرد. آن که عکس فروزن داشت با شنل آبی بلند و دورش را...
-
EX
یکشنبه 25 آذر 1397 18:31
چند ماهی مقداری پول کنار گذاشتم تا روی هم رفته سیصد هزار تومن بشود. سیصد هزار تومن را با عکسی از او به نقاشی دادم و بعد از چند رو نقاشی را تحویل گرفتم. تولدش که شد، نقاشی را به عنوان هدیه تولدش برایش فرستادم. با تاخیر جوابم را داد، تشکری ساده کرد. مکالمهٔ مان از چند خط حرف بیشتر نشد. گفت که همدم جدیدش چه کادوای داده...
-
تصور احمقانه
جمعه 23 آذر 1397 21:27
این تصور احمقانه را سالها با خودم میکشاندم! حتی تیغ کشیدن روی زخمهای قدیمی، احساس تازه ای به وجود نمیاورد، خون جاری شده، خون گندیده، خون مانده. البته من آدمی نبودم که دست به زخمی کردن خودم بزنم، من اهل نمایش نیستم. من میتوانم افسرده بشم یا خیره بمانم، من میتوانم سیگار بکشم یا حرف نزنم و ساعتها بی حرکت بایستم....
-
دست و پا زدن
پنجشنبه 22 آذر 1397 00:17
این حس منحوس چسبیده به عمق ذهنت، آن تلاش مسخره و دست و پا زدنت. میدانم، خوب میدانم که تو هم گاهی خسته میشوی، کوله بار کوچکت را جمع کرده و نکرده، از دوستت دارمها و نداشتهها، فکرها و ایدههای به سرانجام نرسیده و آدمهای رفته یا رنگ و رو باخته، ارزشیهای بیارزش شده و سنگهای به دریا نیانداخته، به رو دوشت میگذاری و...
-
میانترمها
چهارشنبه 21 آذر 1397 16:19
از تکلیف و تمرین به میانترمها و از میانترمها به تمارین و پروژههای بعدی و از پروژها به پایانترمهاو بعد از پایانترمها نیز باز ادامه پروژهها. انگار که یک دست بزرگی به اسم استاد هست که قدصش آموزش دانشی به تو نیست. قصدش خفه کردن توست و چلاندن نای گردنت طوری که نتوانی نفس بکشی. هر چه در دانشگاه یاد گرفتم با توصل به...
-
دیالوگ محوری
چهارشنبه 21 آذر 1397 00:35
نقل قولی از امید نادری: دوستان زیادی را دیدهام که کتابی در فلسفه دست میگیرند و شروع به خواندن آن میکنند، اما پس از مدتی اعتراف میکنند که چیزی از آن نفهمیدهاند و یا اگر هم فهمیدهاند، نفهمیدهاند که چرا فیلسوف مورد نظر چنین گفتههایی را بیان داشته است. هر کتابی یک دیالوگ است، و هر دیالوگی، دارای دو طرف است. دو عقل...
-
یک مشت خاطره
سهشنبه 20 آذر 1397 18:13
یک مشت خاطره که گه گاهی دردهایت را میخاراند را تصاویری پراکنده که در کنار بی اشتهایی روز مره ات، و بازی قاشقها با غذاهای سرد و چندشآور از دیشب مانده ات به ذهنت حمله میکند. موسیقیها اتفاق خاصی را رقم نمیزنند. گاهی میآیند و دم گوشت، انگاری که حرفی برای گفتن دارند، اما پیش از شروع در زمزمهها محو میشوند،...
-
یک روز به خودت میآیی
سهشنبه 20 آذر 1397 11:21
آدمها که بزرگ میشوند، سخت در لباس رؤیا جا میشوند. دیگر در تن آن خاطرهها همچون موجودات زشت و شکم گنده ای هستند که لباس کودکی را پوشیدهاند، با آن آستینهای کوتاه و ناف بیرون زدشان، و لبخندی که یا بلد نیستند، یا نمیخواهند و نمیزنند. آدمها که بزرگ میشوند، سخت است که دستشان را بگیری و تا سر زمین اسرار آمیزه افکارت...
-
من پریدهام
دوشنبه 19 آذر 1397 22:30
شاید مرگ واقعی تو فراموشی باشه، تو چیزایی که از دست میدی، آدمایی که گم میکنی، و آخرش نسبت به اتفاق هیچ حسی جز یه بغض خفه نداری. درست انگار که سالها بعد، در منطقهٔ جنگی ما بین خرابهها ایستادی، ایستادی و خاطراتت رو پیدا نمیکنی. این یک سفر خیالی است! تا کجا طاقت پرواز داری؟ چشمات و ببند، موسیقی رو پلی کن بذار ضرب...
-
ارتباط با آدمها
دوشنبه 19 آذر 1397 18:33
ارتباط با آدمها مسئلهٔ پیچیده ایست که سالها ازش فرار کردهام. من آدم قرارهای ملاقات نیستم، در اجتماع نمیگنجم و موقع حرف زدن از چشمها فرار میکنم. حتی در آرمانیترین شرایطم، کوکترین حالم و بهترین ساعاتم شخصیتِ مناسبِ اتفاقهای رو در رو نیستم، نمیتوانم و نمیخواهم و نمیشود! در همین سه کلمه خلاصه میشود اما گاهی...
-
من تنها و واقعیترین دشمن خودم هستم
شنبه 17 آذر 1397 23:49
از تلگرام مدتها قبل در گوشهای نوشتم، من تنها و واقعیترین دشمن خودم هستم. هر تصمیمی که میگیرم، هرقدمی که برمیدارم تنها و تنها بیشتر آزارم میدهد. میگفتم و اعتقاد چندانی به آن نداشتم. برایم امری عادی و طبیعی بود. بیشتر ما آدمها دوستداریم نقش قربانی را بازی کنیم. برایم محرز بود که آدمهای زیادی هستن که به این...
-
تانگوی شیطان
شنبه 17 آذر 1397 02:16
آرام به خودش گفت : فرشتهها دارند نگاه میکنند. او آرامش درون را حس کرد و درختان، جاده، باران و شب، همگی آرامشی را ساطع میکردند. فکر کرد همه چیز خوب میشود و همه چیز در نهایت ساده میشود. وقایع روز قبل را به یاد آورد و لبخند زد که چهطور آن وقایع با هم در ارتباط بودند. حس کرد که آن وقایع اتفاقی پیش نیامدهاند و یک...
-
درخت گلابی وحشی
شنبه 17 آذر 1397 02:12
چرا وقتی میفهمیم خیلی مهم نیستیم بهطور غریزی ناراحت میشیم؟ بهتر نیست به عنوان یه نقطهی عطف تو بصیرت درونی بهش نگاه کنیم؟ ما خودمون باورهامونو شکل میدیم پس باید جدایی رو هم باور کنیم، به خصوص توی زیبایی و عشق...باید آماده باشیم چون که جدایی، انتظار هر چیزی که زیباست رو میکشه...توی همچین شرایطی، چرا به این...
-
استاد تکلیف دهنده
جمعه 16 آذر 1397 17:55
استادی داریم که بخش بزرگی از زندگی شاگردانش را اشغال کرده، با تمرینهای بیهوده و تکالیفی تنها برای آزاد دانشجویان. انگار فراموش کرده یه دانشجویان نیز بخشی به نام «زندگی» دارند. فراموش کرده دانشجویان تمام زندگیشان تمارین او نیست. خود روی میز لم داده و پروژههای کاریاش را به دانشجویانش میدهد. میل به آزار دارد،...
-
آنتونی بوردین
جمعه 16 آذر 1397 15:40
آنتونی بوردین یه آشپزی بود که مجری معروفی بود و برنامه تلوزیونی آشپزی ملل خیلی معروفی داشت و کلی درآمد. چهره قشنگی هم داشت و مهربون و خندون (به ایران و تهران هم سفر کرده بود). امسال تو شصت و یک سالگی خودکشی کرد، با دار زدن. این متن رو از کانال حال الان یه آدم معمولی برداشتم https://t.me/mxtty اونهایی که آنتونی بوردین...
-
ظهر امروز تهران
پنجشنبه 15 آذر 1397 18:49
ظهر امروز تهران آنطور بود که اگر از طبقه سوم ساختمانی به افق مینگریدی، کوهستان از آن دور دست تکان میداد. هوا صاف بود، میشد رد پرندگان را در آسمان تا پشت خانهای گرفت. من در اتاقم به پنجره نگاه میکردم، یاکریمها بالزنان میآمدند، کلاغها را میشد از دور دید و پشت آنها برفهایی -هر چند تار- رو روی قله کوه پدیدار...
-
زن بودن در ایران
چهارشنبه 14 آذر 1397 17:15
در ایران که زن باشی انگار موجودیت نداری! مردها تعین میکنند که ارزش داری یا نه، باید حجاب بگذاری یا نه، باید خانهدار باشی یا نه. اجازه خروج از کشورت دست شوهریست که اجازه ازدواج با او را باید از پدرت گرفته باشی. قانون را مردها میگذارندش و در آن برای زنها تصمیم میگیرند. لعنت به همهتان.
-
رادیو چهرازی
چهارشنبه 14 آذر 1397 17:01
بعد از پست قبل یاد قسمت زن رادیو چهرازی افتادم و خواستم باری دیگر اون قسمت رو بشنوم. داشتم تکتک وبلاگهایی که دانلود رادیو چهرازی رو پست کردن از سر بیکار میدیدم که به یه وبلاگ رسیدم به اسم سرندیپیتی. تو مطلب رادیو چهرازی ای که نوشته بود یه بخشی بود که کلی آدم شاعر و نویسنده رو معرفی کرده بود که ادعا کردن رادیو...