پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

ستاره

 ذهن من مثل ستاره می‌مونه.

فقط شب‌ها بیرون می‌یاد و روشن خاموش می‌شه

بچه

یه صدای اون بیرون سوسو می‌کشه و منو می‌ترسونه.

انگار بچه‌ایم که نیازمند یک جهش کوچک برای برپا کردن تخیل ترس‌ناکشه.

پنجره

انگار چیزی آن بیرون صدایم می‌زند. می‌گوید: «پرستو، بیا، پشت این پنجره‌ها صبح دل‌انگیزیست». اما من همین طور در این اتاق خالی نشسته‌ام، منفعل، منفعل مثل یک درخت.