پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

تانگوی شیطان

آرام به خودش گفت : فرشته‌ها دارند نگاه می‌کنند. او آرامش درون را حس کرد و درختان، جاده، باران و شب، همگی آرامشی را ساطع می‌کردند. فکر کرد همه چیز خوب می‌شود و همه چیز در نهایت ساده می‌شود. وقایع روز قبل را به یاد آورد و لبخند زد که چه‌طور آن وقایع با هم در ارتباط بودند. حس کرد که آن وقایع اتفاقی پیش نیامده‌اند و یک معنای توصیف‌ناپذیر و زیبا آن‌ها را به هم ربط داده است. و فهمید که تنها نبوده است چون همه‌ی چیزها، مردم، پدرش در طبقه‌ی بالا، مادرش، برادرانش، دکتر، گربه، اقاقیا، جاده‌ی گل‌آلود، آسمان و شب به او وابسته‌اند. خود او هم به آن چیزها وابسته بود. دلیلی برای نگرانی نداشت. می‌دانست که فرشتگانش به سوی او عازم سفر شده‌اند.

تانگوی شیطان