پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

زن بودن در ایران

در ایران که زن باشی انگار موجودیت نداری! مردها تعین می‌کنند که ارزش داری یا نه، باید حجاب بگذاری یا نه، باید خانه‌دار باشی یا نه. اجازه خروج از کشورت دست شوهریست که اجازه ازدواج با او را باید از پدرت گرفته باشی.

قانون را مردها می‌گذارندش و در آن برای زن‌ها تصمیم می‌گیرند.


لعنت به همه‌تان.

زمانی که در ایران زن هستی

این متن رو از کانال تلگرامی در غیاب آبی‌ها گرفتم https://t.me/missravi


دور میدان ونک، زن جلوی‌ام را گرفت و کارت شناسایی خواست. توی هپروت بودم. مثل همیشه از مکانی که در آن بودم، جدا و به مکان دیگری رفته بودم. پرسیدم چرا؟ بی‌اختیار کیفم را درآورده بودم تا کارت را بدهم و باز پرسیدم چی شده؟ گفت باید احراز هویت بشوم. صورتم هیچ آرایشی نداشت. سر ظهر بود، خسته بودم و ژولیده. زن گفت دکمه‌ی پالتوی‌ات باز است. فقط وقتی از آن وضعیت نجات پیدا کردم، لرزشم شروع شد و اضطراب شدید و تپش قلب و یخ‌زدگی دست‌ها و پرسش‌های پی‌درپی در ذهنم درباره این‌که مگر چه‌کار کرده‌ام؟ مرتکب گناه شده بودم. گناه کبیره. دکمه‌ی باز پالتو. مگر دکمه‌ی باز پالتو کجای شهر را به‌هم ریخته بود؟ همه‌ی حال خرابم برای این بود که سلامت روانِ بیمارِ عده‌ای از مردان به خطر نیفتد. اما وقتی قاعده برعکس می‌شود، مهم نیست که مردها متلک بیندازند، دستمالی‌ات کنند در سکوی شلوغ ایستگاه مترو و پیروزمندانه لبخند بزنند. توی تاکسی باید مدام ازشان بخواهی خودشان را جمع‌وجور کنند چون انگار در وجود انسانی‌شان بعضی چیزها تعریف نشده. کسی بهشان تذکر نداده، احراز هویت نشده‌اند. کسی اضطراب به جان‌شان نینداخته که انسان بودن را رعایت کن! وقتی سوار واگن عمومی مترو می‌شوی باید خودت را بچسبانی به در و سرت را بیندازی پایین. چون مکان‌های عمومی برای تو نیست. واگن بانوان و پارک بانوان و کنسرت ویژه بانوان برای توست و تو برای تحقیر و تمسخر و تبدیل شدن به جوک و لذت‌های آن‌ها خلق شده‌ای. کاش امنیت زن‌ها در تاریکی شب و در خیابانی خلوت اهمیت داشت کاش انسان بودن اهمیت داشت.

فیلم بادکنک قرمز را ببینید

از کانال آقای دلفین https://t.me/MrDolphin:


لطفاً «بادکنک قرمز» را همین امروز ببینید!


«بادکنک قرمز» (Le ballon rouge) فیلم کوتاهی ساخته‌ی آلبر لاموریس است. لاموریس، کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس فرانسوی، در ۱۳ ژانویه‌ی ۱۹۲۲ در پاریس متولد شد. احتمالاً نام او را پیش‌تر شنیده باشید؛ لاموریس سازنده‌ی مستند «باد صبا» درباره‌ی مردم و طبیعت ایران است. او، در این مستند، ایران را از آسمان و با فیلم‌برداری از هلیکوپتر نشان می‌دهد. لاموریس، در ۴۸سالگی، بر اثر سانحه‌ای که برای هلیکوپترش اتفاق افتاد، در حالی که بر فراز سد کرج مشغول ساخت بخش دوم مستند «باد صبا» بود، درگذشت.


ایده‌ی مرکزی «بادکنک قرمز» رابطه‌ی یک پسربچه با یک بادکنک قرمز است. عدم انحراف لاموریس از ایده‌ی مرکزی داستان، قوامی را که از یک فیلم کوتاه انتظار می‌رود، به آن می‌بخشد. چهارچوب زمانی داستان محدود است، رابطه‌ی پسر و بادکنک در دو روز به تصویر کشیده می‌شود. کوتاهی فیلم و محدودیت چهارچوب زمانی با هم در تناسب‌اند. لاموریس با «بادکنک قرمز» در سال ۱۹۵۶ اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی غیراقتباسی را برد، جالب آن‌که این جایزه در حالی به دست آمد که این فیلم کوتاه کمترین دیالوگ ممکن را دارد! فیلم‌نامه‌ی «بادکنک قرمز» با دیالوگ پیش نمی‌رود و تصاویر روایت‌گر داستان‌اند. در این میان، موسیقی نیز نقش خود را ایفا می‌کند. این فیلم می‌تواند نمونه‌ی موفقی از قصه‌گویی با تصاویر باشد. به این ترتیب، در «بادکنک قرمز» واژه‌ها بی‌دلیل در دیالوگ‌ها حرام نمی‌شوند. مثلاً در قسمتی از فیلم، کمی بعد از آشنایی اولیه‌ی پسربچه و بادکنک، شاهد هستیم که بادکنک از دستان پسربچه می‌گریزد. تلاش پسربچه در گرفتن بند بادکنک نافرجام است، تا آن‌جا که پسربچه کوتاه می‌آید و این گریز را از بادکنک می‌پذیرد. به این ترتیب، رابطه‌ی پسربچه و بادکنک شکل جدیدی به خود می‌گیرد. هرچند بادکنک با زبردستی خود را از دست پسربچه می‌رهاند، با این حال او را همراهی می‌کند. به نظر من، این تصاویر دوستی را معنا می‌کنند. دو دوست با هم‌اند و این با هم بودن به آن معنا نیست که یکی از آن‌ها مالک دیگری است. چه بسا فیلم‌سازی مبتدی برای نشان دادن این مفاهیم به دیالوگ پناه ببرد. 


شاید بهتر باشد این‌جا از این بیشتر ننویسم، فقط از شما بخواهم که سی دقیقه وقت بگذارید و این فیلم کوتاه را ببینید. در جست‌وجوی معنای تصاویر «بادکنک قرمز» باشید و بعد، به زندگی‌تان فرصت بدهید تا از این معانی اثر بپذیرد. این‌ها البته صرفاً پیشنهاد است، نه بیشتر، ما دلفین‌ها خودمان را به کسی تحمیل نمی‌کنیم.