پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

پرستو‌ها می‌روند در پرو بمیرند

یک پرستو که راهی پرو شده

ظهر امروز تهران

ظهر امروز تهران آن‌طور بود که اگر از طبقه سوم ساختمانی به افق می‌نگریدی، کوهستان از آن دور دست تکان می‌داد.

هوا صاف بود، می‌شد رد پرندگان را در آسمان تا پشت خانه‌ای گرفت. من در اتاقم به پنجره نگاه می‌کردم، یاکریم‌ها بال‌زنان می‌آمدند، کلاغ‌ها را می‌شد از دور دید و پشت آن‌ها برف‌هایی -هر چند تار- رو روی قله کوه پدیدار بود.


حیف تمام این لحظات تا ماه دیگر ناپدید می‌شوند. زمستان سرد تهران می‌آید که ویژگی اصلی آن نه سردی، بلکه هوایی بس تیره و آلوده است که نه کوه‌ها در آن معلوم هستند، نه کلاغ‌های دوردست و نه رد پرندگان.

تنها تویی و یک هوای خاکستری.

زن بودن در ایران

در ایران که زن باشی انگار موجودیت نداری! مردها تعین می‌کنند که ارزش داری یا نه، باید حجاب بگذاری یا نه، باید خانه‌دار باشی یا نه. اجازه خروج از کشورت دست شوهریست که اجازه ازدواج با او را باید از پدرت گرفته باشی.

قانون را مردها می‌گذارندش و در آن برای زن‌ها تصمیم می‌گیرند.


لعنت به همه‌تان.

رادیو چهرازی

بعد از پست قبل یاد قسمت زن رادیو چهرازی افتادم و خواستم باری دیگر اون قسمت رو بشنوم. داشتم تک‌تک وبلاگ‌هایی که دانلود رادیو چهرازی رو پست کردن از سر بیکار می‌دیدم که به یه وبلاگ رسیدم به اسم سرندیپیتی. تو مطلب رادیو چهرازی ای که نوشته بود یه بخشی بود که کلی آدم شاعر و نویسنده رو معرفی کرده بود که ادعا کردن رادیو چهرازی کار اون هاست و معلومه که خیلی‌هاشون دارن دروغ می‌گن که رادیو چهرازی رو نوشتن. مطلبش اینه دانلود رادیو چهرازی

جدا از این حرف‌ها یک بار دیگه گوش دادن به چهرازی خیلی لذت‌بخش بود.

زمانی که در ایران زن هستی

این متن رو از کانال تلگرامی در غیاب آبی‌ها گرفتم https://t.me/missravi


دور میدان ونک، زن جلوی‌ام را گرفت و کارت شناسایی خواست. توی هپروت بودم. مثل همیشه از مکانی که در آن بودم، جدا و به مکان دیگری رفته بودم. پرسیدم چرا؟ بی‌اختیار کیفم را درآورده بودم تا کارت را بدهم و باز پرسیدم چی شده؟ گفت باید احراز هویت بشوم. صورتم هیچ آرایشی نداشت. سر ظهر بود، خسته بودم و ژولیده. زن گفت دکمه‌ی پالتوی‌ات باز است. فقط وقتی از آن وضعیت نجات پیدا کردم، لرزشم شروع شد و اضطراب شدید و تپش قلب و یخ‌زدگی دست‌ها و پرسش‌های پی‌درپی در ذهنم درباره این‌که مگر چه‌کار کرده‌ام؟ مرتکب گناه شده بودم. گناه کبیره. دکمه‌ی باز پالتو. مگر دکمه‌ی باز پالتو کجای شهر را به‌هم ریخته بود؟ همه‌ی حال خرابم برای این بود که سلامت روانِ بیمارِ عده‌ای از مردان به خطر نیفتد. اما وقتی قاعده برعکس می‌شود، مهم نیست که مردها متلک بیندازند، دستمالی‌ات کنند در سکوی شلوغ ایستگاه مترو و پیروزمندانه لبخند بزنند. توی تاکسی باید مدام ازشان بخواهی خودشان را جمع‌وجور کنند چون انگار در وجود انسانی‌شان بعضی چیزها تعریف نشده. کسی بهشان تذکر نداده، احراز هویت نشده‌اند. کسی اضطراب به جان‌شان نینداخته که انسان بودن را رعایت کن! وقتی سوار واگن عمومی مترو می‌شوی باید خودت را بچسبانی به در و سرت را بیندازی پایین. چون مکان‌های عمومی برای تو نیست. واگن بانوان و پارک بانوان و کنسرت ویژه بانوان برای توست و تو برای تحقیر و تمسخر و تبدیل شدن به جوک و لذت‌های آن‌ها خلق شده‌ای. کاش امنیت زن‌ها در تاریکی شب و در خیابانی خلوت اهمیت داشت کاش انسان بودن اهمیت داشت.

خواب

نمی‌دونم خوابیدن رو چطور می‌شه تنظیم کرد.

سال‌هاست که تو تنظیم کردن خوابم مشکل دارم. نمی‌دونم چون گوشی دستمه خوابم نمی‌بره یا چون خوابم نمی‌بره گوشی به دست می‌گیرم. نمی‌دونم، تنها چیزی که می‌دنم اینه که دوست دارم بخوابم. راحت و آسوده.

متنی از کتاب

به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی، یاد خواهند داد که مثل بدبخت‌ها به دیوار بچسبی، یاد خواهند داد به پای رفقایت بیافتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند، بخواهی قبولت داشته باشند، بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی، با چاق‌ها، لاغرها، با جوان‌ها، با پیرها. همه چیز را در سرت به هم می‌ریزند، برای اینکه مشمئز شوی، مخصوصا برای اینکه مشمئز شوی. برای این که از امیال شخصیت بترسی، برای اینکه از چیزهای مورد علاقه‌ات استفراغت بگیرد. و بعد با زن‌های زشت خواهی رفت و از ترحم آنها بهره‌مند خواهی شد و همچنین از لذت آن‌ها، برای آن‌ها کار خواهی کرد و در میانشان خودت را قوی حس خواهی کرد، و گله‌وار به دشت خواهی دوید، با دوستانت، با دوستان بی‌شمارت، و وقتی مردی را می‌بینی که تنها راه می‌رود، کینه‌ای بس بزرگ در دل گروهیتان به وجود خواهد آمد و با پای گروهیتان آن قدر به صورت او خواهید زد که چیزی از صورتش باقی نماند و دیگر خنده‌اش را نبینید، چون او می‌خندیده است.

کریستوفر فرانک

پادکست

کاش می‌تونستم خودم یه پادکست درست کنم و توش زیباترین موسیقی‌های که می‌شنوم رو با زیباترین متونی که می‌نویسم بذارم.

می‌دونم تو وبلاگم می‌شه گذاشت ولی دلم پادکست می‌خواد.

حیف که بلد نیستم، نمی‌تونم.

دانشگاه‌ها در کانادا - بخش دوم

چون بلاگ اسکای نذاشت مطلب طولانی منتشر کنم مجبور شدم دو بخشش کنم.


3  نداشتن دیوار بین محیط دانشگاه و جامعه چه محاسنی دارد؟ 


 اگر به عنوان یک عضو غیر دانشجو، علاقمند باشید در برنامه های دانشگاه که برای دانشجویان برگزار می شود، (آن هایی که نیاز به پیش ثبت نام در سیستم و در نتیجه دانشجو بودن ندارد) شرکت کنید، می توانید بدون عبور از هیچ گیتی که از شما کارت دانشجویی بخواهد، وارد دانشگاه شوید. 


از آنجایی که در کانادا دانشگاه دولتی وجود ندارد و همه باید شهریه پرداخت کنند، این مهم است که پدر و مادرها یا دانش آموزان یا دانشجویان وارد دانشگاه شوند، محیط و امکاناتش را ارزیابی کنند و سپس تصمیم بگیرند در کدام دانشگاه ثبت نام کنند. برای چنین مواردی، نداشتن دیوار ارتباط را تسهیل می کند. 


هر دانشگاهی زیبایی های خود را دارد و این نداشتن دیوار، به مردم اجازه میدهد در محیط رفت و آمد کنند و با دانشگاه به چشم یک مکان دیدنی برخورد کنند. مثلا در دانشگاه غالبا توریست هایی را می بینیم که ضمن بازدید از شهر آمده اند تا از دانشگاه ها نیز بازدید کنند و با مکان های شاخص آن عکس یادگاری بیندازند. 


و نکته ی آخر اینکه گاهی موانع مثلا همین دیوار بین دانشگاه و محیط پیرامون، مشکلی ایجاد نمی کنند، اما حس وجود مانع است که آزار دهنده است. پس حس اینکه مانعی برای وارد شدن به دانشگاه وجود ندارد، شاید برای برخی جذاب باشد. 


 4  آیا عدم جدایی دانشگاه از محیط پیرامونش، ضرری هم دارد؟ 


بله. مثلا دانشگاه ما در مرکز شهر قرار دارد و کلی اتفاق ناخوشایند برای دانشجوها رخ می دهد. به طور معمول ما روزانه یا هر دو روز یکبار یک ایمیل از سوی محافظت فیزیکی دانشگاه دریافت می کنیم با این عنوان که "جامعه ی آگاه بهتر از جامعه ی نا آگاه است" و سپس توضیح می دهد که امروز سه اتفاق افتاده. فلان جا، فلان ساعت یک نفر با فلان شمایل یک دانشجو را تهدید کرده، آزار داده یا وسایلش را دزیده است. یا مثلا فلان جا، فلان ساعت به یک دانشجو تعرض شده است. و از آن جا که اینجا آخر شب ها و اول صبح ها افراد مست هم در خیابان تردد می کنند، اتفاقات بدتری مانند حمله با سلاح سرد هم اتفاق می افتد. مثلا دو سال پیش یکی از کارمندان دانشگاه در محیط دانشگاه به قتل رسید و یا حدود یک ماه پیش بود که یک دانشجو با ضربات چاقوی یک ولگرد خیابانی راهی بیمارستان شد. 


همه ی این موارد در حالی رخ داده که چند سالی است دانشگاه سرویسی را ارایه می دهد با نام "پیاده روی ایمن". شما اگر در محیط دانشگاه بخواهید جا به جا بشوید و بترسید، می توانید با پلیس دانشگاه تماس بگیرید. آن ها می آیند و شما را در مسیرتان در دانشگاه، مثلا از یک ساختمان به ساختمان دیگر، همراهی می کنند تا ترس نداشته باشید. عکس ضمیمه هم مربوط به همین اقدام است.

دانشگاه‌ها در کانادا - بخش اول

این نوشته جالب رو در کانال ساعت به وثت تورنتو دیدم. https://t.me/CA_Time


"دانشگاه های خارجی اطرافشان دیوار وجود ندارد، همه می توانند داخل دانشگاه رفت و آمد کنند و این، یعنی ارتباط جامعه و دانشگاه"


این صحبت چند جنبه دارد که در این پیام می خواهیم آن را برایتان باز کنیم. 


1️⃣ آیا محیط دانشگاه از محیط پیرامون با دیوار یا فنس جدا شده است؟ خیر جدا نشده است. و این عبارت که رفت و آمد به داخل محیط دانشگاه برای همه آزاد است، حرف درستی است. 


2️⃣ آیا می شود یک نفر از جامعه که مشکل علمی دارد وارد دانشگاه شود و راه حل مشکلش را به راحتی پیدا کند؟ 


این تصور واقع گرایانه نیست. اول اینکه یک نفر سوال هم که داشته باشد باید از قبل برای خودش مشخص کند چه کسی در دانشگاه می تواند پاسخ او را بدهد. سپس نیاز است به استاد مربوطه یا دانشجوی تحصیلات تکمیلی مربوطه ایمیل زده و در صورت علاقمندی آن ها و جذاب بودن موضوع، با آن ها قرار بگذارد و سپس در زمان مشخص شده به اتاق آن ها مراجعه کندکه این روال در ایران هم وجود دارد و اگر کسی بخواهد استادی را از یک دانشگاه دیگر ببیند همین روند را طی می کند. اگر شما فکر می کنید در ایران اگر به کسی ایمیل بزنید به شما پاسخ نمی دهند، متاسفانه باید بگویم اینجا اگر اوضاع شدیدتر از ایران نباشد بهتر هم نیست.


اساتید واقعا سرگرم پروژه ها و دانشجوهای خودشان هستند. به سوالات ساده علمی که خیلی بعید میدانم، حتی به ایمیل هایی که پروژه ای پیشنهاد می دهند هم،بر حسب مشاهدات شخصی ام، بدون ضمیمه کردن یک پرونده ی بسیار قوی که نشان بدهد برای انجام پروژه پیشنهادی چگونه پول جور خواهد شد، چقدر پروژه جدید است و انواع و اقسام بحث های فنی بعید است علاقه نشان بدهند. 


دوم اینکه، غالبا وارد شدن به بخش اساتید دانشگاه و نیز بخش های به خصوصی از دانشگاه نیاز به کارت های دانشجویی دارای مجوز دسترسی و ورود به آن بخش ها است. 



علاقه

گاهی هم من فکر می‌کنم که علاقم داره بهش کم می‌شه، دیگه اون جوری که قدیما دوستش داشتم دوستش ندارم.

گاهی رفتارهایی از خودش بروز می‌ده که سمت و سوی سیاه روحش رو به نمایش می‌ذاره، سمت و سویی که انقدر تیره بود که با بازتاب روشنی‌های وجودش دیده نمی‌شد.